شبنم عشق
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه با هر username که باشم، من را connect می کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه تا خودم نخواهم مرا D.C نمی کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه با یک delete هر چی را بخواهم پاک می کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه اینهمه friend برای من add می کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه اینهمه wallpaper که update می کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه با اینکه خیلی بدم من را log off نمی کند
ادامه مطلب
یادش بخیر.....
(تروم و بال بالی):
اگر چه آدم آهنی قصه ی ما در گوشه ای از سالن نمایشگاه ایستاده بود ، ولی همیشه جمعیت زیادی دورش جمع می شدند وتماشایش می کردند.
وسایل جالب الکترونیکی زیادی در آن جا بود ولی آدم آهنی یکی از بهترین و جالب ترین وسایل بود.
بچه ها و بزرگ ترها چندین مرتبه به طرفش می آمدند و حرکات جالب بازوان آهنیش ، سر جعبه مانندش و تنها چشم نارنجی رنگش را به دقت و با تعجب
نگاه می کردند. آدم آهنی سر و بازوانش را تکان می داد. هم چنین می توانست به سوالاتی که از او می شد جواب بدهد.
البته نه هر سوالی ، بلکه فقط سوالاتی که از قبل روی دیوار کنارش نوشته شده بود و او برای جواب دادن به آن ها به خوبی طراحی شده بود.
باز دید کنندگان باید از سوال شماره ی یک شروع می کردند:
- اسم شما چیست؟
آدم آهنی با صدای خشن و خرخر مانندی جواب می داد: اسم...من...تروم...است.
دومین سوال این بود: در کجا متولد شده ای؟
- من...در...آزمایشگاه...متولد...شده ام.
سومین سوال: در حال حاضر چه کاری انجام می دهی؟
آدم آهنی در حالتی که به نظر می رسید با دهان بسته می خندد ، جواب می داد: " در حال حاضر...در حال جواب...دادن...به...سوال هایی پیش پا افتاده
هستم... " و بعد با صدای غریب می خندید.
ادامه مطلب
Power By:
LoxBlog.Com |